دختری تحصیل کرده یک روز به زندان می رودا در زندان رجایی شهر به ملاقات برادر زندانی خود برود. همه چیز به روال عادی پیش میرفت تا اینکه در اتاق ملاقاتی ها باز می شود و پسر ۲۷ ساله ای وارد می شود.
از این لحظه زندگی دختر دگرگون شد و هیچ چیز نمیدید جز همان پسر. دختر تمام فکر و ذکرش شده بود پسری که تنها دقایقی در زندان دیده بود و در همین مدت کوتاه عاشقش شده بود.
پسر هم که به جرم قتل در زندان بود و تنها امیدش گرفتن رضایت اولیای دم در یک نگاه دل به دختر می دهد و اینگونه می شود که داستان پیچیده عشق در اتاق ملاقات زندان کلید می خورد.
آنها فرصت زیادی برای در کنار هم بودن و گل گفتن و گل شنیدن نداشتند و راه ارتباطیشان شاید بر عکس خیلی از دختر و پسرهای امروزی که از تلگرام و لاین و واتس آپ و … استفاده می کنند شاید تنها وسیله آنها تلفن عمومی زندان بود که هرچند دقیقه یک بار ارتباط با صدای ضبط شده «این تماس از زندان برقرار شده» قطع می شد.
فقط هفت ماه طول کشید و تنها در این مدت یک بار دیگر این دو عاشق همدیگر را دیدند تا امروز که در حیاط زندان پای سفره عقد نشستند.
زوج عاشق برای سومین بار که همدیگر را دیدند، بعد از خطبه عقد توانستند دستان یکدیگر را لمس کنند و برای اولین با کنار یکدیگر بنشینند.
اما چه کوتاه بود این دقایق برای این زوج عاشق چرا که ساعت برای آنها تبدیل به دقیقه و دقیقه تبدیل به ثانیه شد و در یک پلک بهم زدن همه چیز تمام شد. پسر کت و شلوار دامادی را از تن درآورد و لباس زندان به تن کرد تا ادامه زندگی مشترک را پشت میله های زندان بگذراند.
دختر اما اشک می ریخت اشکی که تلاقی همزمان شادی و غم بود. شادی رسیدن به معشوق و غم دوری او. چه لذت بخش بود دقایقی که این زوج در کنار هم سپری کردند و چه غمناک لحظه جدایی آنها.
*لزوم حمایت خیرین
داستان عشق در یک نگاه این بار سرانجام خوبی داشت و زوج عاشق بعد از ۲ بار ملاقات در ۷ ماه به یکدیگر رسیدند اما به سرعت از هم جدا شدند و هرگز زندگی مشترکشان زیر یک سقف شکل نمی گیرد مادامی که پسر رضایت اولیا دم را نگرفته و پشت میلیه های زندان باشد.
در این فقره لازم است که خیرین پا پیش گذاشته و در جلب رضایت اولیای دم تلاش کنند. شخصیت های مردمی نزد خانواده مقتول رفته تا رضایت بگیرند و زوج عاشق عشق خود را جایی دیگر از زندان رجایی شهر تجربه کنند.
*آیا عشق در نگاه اولحقیقت دارد ؟
با یک نگاه درک کردید که او شریک زندگی شماست و حالا با همه وجود می خواهید با او زندگی کنید. اما شما قبول می کنید و خانواده تان نه. شما با تمام وجود مطمئنید که زندگی با هر کسی غیر از او برایتان غیر ممکن خواهد بود چون فقط او توانسته قلب شما را به دست آورد اما دیگران معتقدند کمی که بگذرد هوای عاشقی از سرتان می افتد. در این مواقع، حق با چه کسی است؟ شما که از دلتان خبر دارید یا والدین که تجربه آینده را دارند؟
عشق در نگاه اول چیزی است که خیلی از افراد آن را تجربه می کنند. اما واقعا مرز این احساس با هوس یا هیجانات کاذب کجاست؟ شما جاذبه خامی نسبت به فردی از جنس مخالف در خود احساس میکنید و سپس بسیار بیشتر از آن چیزی که عملا وجود دارد، دچار عواطف و احساسات میشوید. شما نه به این خاطر که عاشق شدهاید، بلکه به این دلیل که ذهنتان تحریک شده، مدام به او فکر میکنید. خصوصا اگر شما به دنبال یک اوج احساسی لحظهای باشید و به عبارتی، دلتان بخواهد عاشق شوید و شریک زندگی تان را پیدا کنید.
این اوج احساسی در پی یک آمادگی خودخواسته برای عاشق شدن به وجود می آید و بعد از آن، شما به محض دیدن کسی که معیارهای ظاهری مورد نظر شما را داشت احساس می کنید فرد مورد نظرتان را پیدا کرده اید.
هر رابطه ای یک نقطه اوج دارد که در شروع آن قرار گرفته و یک نقطه فرود که در میانه آن قرار دارد. بعد از گذر از این نقطه های اوج و فرود، همه چیز به تعادل می رسد و شما می توانید درباره طرف مقابل قضاوت کنید که آیا واقعا او را دوست دارید یا نه، آیا او را به قدر کافی می شناسید یا نه و آیا او می تواند شریک زندگی شما باشد یا نه.
در واقع شما در ابتدای رابطه از نظر هیجانی در اوج هستید و همه چیز در نظرتان زیبا و فوق العاده است. در دوره فرود برعکس فکر می کنید و همه چیز از نظرتان به بن بست رسیده و مدام فکر تمام کردن رابطه هستید. اما در دوران تعادل هم هیجاناتتان را کنترل کرده اید و هم احساسات منفی جای خود را به شناخت بیشتر داده اند. بنابراین می توانید بهتر و عاقلانه تر تصمیم بگیرید.
تصمیم گیری در دوران اوج می تواند باعث سرخوردگی و شکست رابطه شود و تصمیم گیری در دوره فرود، ممکن است پشیمانی از اتمام رابطه و فرصت ندادن به خودتان را در پی داشته باشد.
*عاشقی ذهنی
بعضی اوقات، وقتی به کسی علاقمند میشوید، عاشق او نیستید؛ بلکه عاشق تصویر او هستید: «چه قیافهای دارد»؛ «چه کاره است»؛ «چقدر پول دارد»؛ «چه ماشینی سوار میشود»؛ «چه کارهایی در زندگی انجام داده است». «چقدر صدایش آرامش بخش است»، «چه حس خوبی دارد همسر آدم پزشک باشد» و… شما از تمام این چیزها در سرتان رویایی میسازید و ماهیت فرد را نادیده میگیرید.
گذشته از این، آیا ممکن است کسی را ملاقات کنید و در همان لحظه احساس کنید که او همسر ایدهال شماست و اشتباه نکرده باشید؟ زوجهایی وجود دارند که سیسال با هم زندگی کردهاند و میگویند که در همان ملاقات اول، میدانستند که همسر ایدهآل خود را یافتهاند. آیا این همان «عشق در نگاه اول» نبوده است؟
ممکن است بشود چنین تلقی کرد که آنها جاذبهای قوی و ارتباطی روحی را تجربه کردهاند که سپس آن را به رابطهای قوی و موفق بدل ساختهاند. آنان در نگاه اول وجود چیزی را در یکدیگر تشخیص دادهاند، اما عشق حقیقی بین آن دو، میبایست در طول سالیان شکل گرفته باشد. برای دلباختگی یک لحظه کافیست، اما «عشق حقیقی» به وقت نیاز دارد.
تصور کنید که در یک شب سرد، در کلبهای نشستهاید. میخواهید آتش روشن کنید تا خود را گرم کنید. برای اینکار بین روزنامه و هیزم، حق انتخاب دارید. اگر در مورد این کار تجربه کافی داشته باشید، جواب این سوال را میدانید: روزنامه سریعتر میتواند شعله بزرگی درست کند، اما سریعتر هم خاموش می شود. اما هیزم ممکن است به مدت زمان طولانیتری نیاز داشته باشد تا شعلهور شود، اما به آرامی و یکنواخت میسوزد.
امیدواریم که زنگی این زوج جوان سالهای سال با همین شور و حرارت ادامه داشته باشد پسر هم از پشت میله های زندان به کانون گرم خانواده جدیدش بازگردد.