دانلود رمان سلام بر عشق برای کامپیوتر و گوشی به صورت PDF
خلاصه رمان سلام بر عشق :
آناهیتا دختر جوون و نابغه ایه که از تموم پسر ها بخصوص پسر عمو محمودش متنفره این در حالیه که همیشه آرزو داشته پسر باشه تا بتونه جای خالی یه نفر رو پر کنه.اون از جنس سنگ و یخه.محکم و استوار در راه هدفش،هدفی که تو راهش عاشق میشه و عاشقی رو یاد میگیره و بالاخره میگه: سلام بر عشق……
در کنار هم نشسته بودیم و به نقطه ای نا معلوم خیره شده بودیم . همه، جای خالی یک نفر رو به خوبی احساس می کردند کسی که تا چند روز پیش در کنار ما بود هر چند در بستر بیماری . لحظه به لحظه به تحویل سال نو نزدیک می شدیم هر کس دعایی می خواند من هم با چشمانی گریان از خداوند خواستم که مرا
هیچگاه تنها نگذارد . در همین افکار بودم که توپ سال نو به صدا درآمد . همه با چشمانی گریان و چهره هایی حزن انگیز سال جدید رو به یکدیگر تبریک می گفتند سالی که بدون حضور پدرم آغاز شد . از اون روز دید و باز دید های عید
با حسرت خوردن به روزهای گذشته و دلجویی از ما آغاز شد . چیزی از چهلم پدرم نگذشته بود که مراسم حنابندون برادرم برگزارشد. من، چهار خواهر و دو برادر برادر بزرگترم حمید .همسرش آزاده جون و دو برادرزاده ی بسیار دوست داشتنیم . دختر عزیزشان مینا و خواهرزاده ی شوخ طبعم محمد و همسر گرامیش سارا . ماندانا و نوه اش رویا که هم سن شیما است. خواهر دومم لیلا و آقای کامیاران دارم . خواهر بزرگترم منیژه ، همسرش آقای رحمانی و پسرش اشکان ، عروسش شیرین و شیما . برادر کوچکترم حامد و نامزدش، عروس جدید خانواده، ملیحه . خواهر کوچکترم مریم و خودم که ته تغاری خانواده هستم. برگردیم سر مراسم حنابندون حامد . چون چند روز بیشتر از چهلم نگذشته بود همه به جز داداش حمید مخالف این مراسم بودند در آخر هم فقط خانواده ی داداش حمید در این
مراسم شرکت کردند که این موضوع باعث ناراحتی ملیحه وخانواده اش شده بود . البته اون ها هم مقصر نبودند چون این مراسم از ماه ها قبل برنامه ریزی شده بود پدرم برای برگزاری هر چه سریع تر مراسم اصرار داشت انگار می دانست که عمری به دنیا ندارد. روز عروسی فرا رسید و ما اصلا حال و حوصله ی عروسی نداشتیم ولی با تمام این احوال هم عروس و هم داماد بسیار زیبا شده بودند .بعد از شام به دنبال ماشین عروس رفتیم . خانه ما طبقه بالای خانه برادرم بود.