قسمت سوم ماه عسل سال ۹۵ امروز بیستم خرداد روی آنتن رفت .
البته از ساعت ها قبل در رسانه ها از جذابیت این قصه و خاص بودنش حرف به میان آمده بود.
برنامه امروز طبق معمول با دعای فرج و پخش تیتراژ ابتدایی برنامه آغاز شد و بعد از پخش آیتم پشت صحنه برنامه روز قبل، علیخانی به صحنه آمد و البته ضمن اشاره به استقبال مردم از برنامه دیروز، گله و ناراحتی خود را از آمار بالای تصادفات و کشته شدگان در سوانح رانندگی ابراز کرد و اشاره کرد که پارمیدای عزیز قصه ما هم در اثر تصادف پدر و مادرش را از دست داده بود و به آمنه سپرده شده بود.
احسان علیخانی بعد از آن، از زوجی دعوت کرد که بر روی صندلی ماه عسل بنشینند. این قصه، قصه رسیدن یک مادر و پسر بعد از ۳۶ سال دوری به یکدیگر است. این را از آیتم فرودگاه برنامه که مربوط می شد به ورود این مادر از اربیل به ایران فهمیدیم.
اما مادر قصه، حکایت این جدایی و دوری را تعریف می کند. از روز و زمانی می گوید که از عراق به ایران می آید به همراه خانواده، و در مازندران در سن ۱۴ سالگی ازدواج می کند و صاحب فرزندی به نام «امید» می شود. البته این ازدواج دوامی نداره و بعد از حدود دو یا سه ساله شدن امید، در اثر یک اختلاف قومی و دیاری از همسرش جدا می شود و امید هم به خانواده پدر سپرده می شود و دیگر دیداری بین این مادر و پسر اتفاق نمی افتد. قصه جایی تلخ می شود که بعد از حدود دو سال از این جدایی، به مادر اطلاع میدهند که امید در یک سانحه از بین رفته اما با این حال باز این مادر تا سه سال در آن دیار می ماند و منتظر شنیدن یک خبر از فرزند خود است تا اینکه با ناامیدی و با این باور که دیگر امید در این دنیا نیست و او را نمی بیند، از مازندران به کرمان می رود.
و آنجا با خانواده همسر فعلی خودش روبرو می شود. خانواده ای که البته قبلا در اربیل عراق زندگی می کردند. ماجرا این طور بود که این خانم در کرمان آشنا و دوست خانوادگی داشتند که در همسایگی همسر فعلی اش زندگی می کردند. بعد از مدتی این دو با هم ازدواج می کنند در حالی که در ابتدا ناپدری قصه امروز از ازدواج اول همسرش و البته داشتن فرزند آگاهی نداشته. البته پیش از این ازدواج این موضوع را می فهمد و بعد از آن همه تلاش خود را می کند تا امید را پیدا کند. چیزی در دل او می گفته که امید هنوز زنده است و در جایی زندگی می کند.
زوج قصه امروز ماه عسل سال ۱۹۹۷ میلادی به عراق بر می گردند و از همون روزها بوده که تقریبا مرد قصه متوجه می شود که امید زنده است و برای پیدا کردن او بارها به ایران، تهران، مازندران و شهرهای مختلف برای پیدا کردن امید میرود و او را بالاخره پیدا می کند و این اطلاع را به مادر امید می دهد و البته امید را هم از وجود مادر آگاه می کند. در تمام این مدت که این مادر و پسر بعد از ۳۶ سال از وجود هم آگاه می شوند، باز موقعیت دیدن همدیگر را ندارن و …
در همین لحظه ها بود که امید با چشمانی گریان و البته پاهایی لرزان به صحنه ماه عسل می آید و بر دست و پای مادر بوسه می زند و اشک شوق این مادر و پسر و از طرفی دیگر قهرمان این قصه (همسر دوم) که برای پیدا کردن امید همه تلاش خود را کرده، لحظاتی شیرین و مبارک را رقم می زند.
امید پس از آن از این سالهای دوری تعریف می کند و البته نهایت این قصه اظهار بخشش و گذشت این مادر و پسر از تمامی کسانی است که این دوری ۳۶ ساله را رقم زدند. شوخی احسان علیخانی با مادر قصه امروز هم جالب است که به او می گوید: «خانم شما الان هم عروس داری هم نوه. بدون اینکه هیچ خرجی بکنی!»
قصه امروز ماه عسل هم تمام شد. قصه ای که شاید تلخی های بسیاری را برای امید و مادرش رقم زده باشد اما امروز با دیدار دوباره این دو و البته همه اعضای خانواده با یکدیگر روزهای شیرین آن تازه شروع شده.